حسرت همیشگی...

یه تنها که برای پر کردن تنهایی اینجا میاد

حسرت همیشگی...

یه تنها که برای پر کردن تنهایی اینجا میاد

تفکر عمیق

سلام دوستای عزیز 

این داستان را از وبلاگ یکی از دوستای گلم لیلا گرفتم. 

چون داستان خیلی قشنگه و در عین حال نیازمند تفکر. 

اینم آدرس وبلاگش.

  www.naight.blogsky.com  

 

 

گاو ماما میکرد....

گوسفند بع بع میکرد... 

سگ واق واق میکرد .....

و همه با هم فریاد میزدند حسنک کجایی ؟؟؟؟

شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود. 

حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید.او به شهر رفته است و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند. 

او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند. 

موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او موهای خود را گلت می کرد. ...

دیروز که حسنک با کبری چت میکرد.کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است.کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پتروس چت میکرد. 

پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت میکرد. 

پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد میکرد چون زیاد چت کرده بود

او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگرمی شکند.پتروس در حال چت کردن غرق شد. 

برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش 

کرده بود.ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت.ریزعلی سردش بود و دلش  

نمی خواست لباسش را در آورد. 

ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله دردسر نداشت

قطار به سنگها برخورد کرد و منفجر شد.کبری و مسافران قطار مردند

اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت.خانه مثل همیشه سوت و کور بود.الان چند سالی است 

که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد او حتی مهمان خوانده هم ندارد. 

او حوصله مهمان ندارد.او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند. 

او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد. 

او کلاس بالایی دارد او فامیل های پولدار دارد

او آخرین باری که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت. 

اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد....... 

به همین دلیل است که دیگر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ و زیبا وجود ندارد....

نظرات 4 + ارسال نظر
خطیبی شنبه 21 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 05:08 ب.ظ http://sdkhatibi.mihanblog.com

سلام
حق با شماست . داستان بسیار ریبایی است . طنز تلخی که نوشته داردتفکر برانگیز است . ممنونم . ترویج چنین تفکراتی می تواند سبب ساز تغییراتی دررفتار آدمها بشود. هیچکس نمی تواند این مملکت را بسازد الا خود ما . برای شما هم که دغدغه ی ساختن داریدآرزوی سلامتی و موفقیت روز افزون دارم . شاد باشید.

فرشید شنبه 21 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 05:21 ب.ظ http://moshangah.persianblog.ir/

واقعا زیبا بود ...دست شما و لیلا خانم درد نکنه عالی بود...واقعا چه دنیایی شده..تا موقعی که آن مرد در باران بیاید وآن مرد با اسب بیاید باید تحمل کرد...

فرشید شنبه 21 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 09:28 ب.ظ http://moshangah.persianblog.ir/

اگه با تبادل لینک موافقی حتما حتما خبرم کن...

خطیبی شنبه 21 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:24 ب.ظ http://sdkhatibi.mihanblog.com

سلام مجد
مانع تراشیدن خاص مملکت ما نیست . دنیایی که درآن زندگی می کنیم جمع اضداداست . هر چیزی ضدخودش رادارد. در مقابل شب روز ودربرابر زیبایی زشتی است . سخن زشت و زیبا هم داریم . همینطورآدمهای پیشرو و پسرو . اصولا حرکت های فرهنگی برخلاف فعالیتهای اقتصادی دیربازدهند. هرقدمی هرچقدر هم که کوچک باشد در ضمیر ناخود آگاه انسان تاثیر می گذارد. داستانی که با شیوه ی طنزتلخ نوشته شده درنوع خود بسیار تاثیر گذاراست . داستانی زیبا و پرمفهومی که خوانده می شودُ ممکن است تاآخرعمر باشخص خواننده همراه باشد . اشخاص باهمین مفاهیم و باورها زندگی می کنند.
تصور کنید به دلیل چراغ قرمزُ درپشت خط عابرین پیاده ایستاده ایدو برخلاف شما همه نقض قانون کرده و عبور می کنند.ایست شما شایدمورد تمسخردیگران واقع شود ُ اما درواقع شما یک حرکت فرهنگی انجام می دهید. کسانی که ظاهرا با نگاههایشان به ریشخند می زننددرواقع از شمادرس قانونمندی و اصلاح رفتار فرهنگی می گیرند. بی شک حرکت ارزنده ی شما تاثیر مثبتی درافکار آنها خواهند گذاشت. مسولینی از کشورهم اگربه تعبیر شما مانع تراشی می کنندازجنس همین مردمندکه خطاهایشان را چون گذرازخط عابر پیاده عادی می دانند. جسارتا عرض می کنم که انسانهای فرهنگی همیشه در حال فعالیت های فرهنگیندو برای اعتقاداتشان ازوقت و جان و مال مایه می گذارند. واین موهبتی الهی است . قدرش را بدانید.موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد